شوکه به خان نگاه می کردم، هر لحظه بر افروخته تر می شد، دستام از ترس می لرزید پته مته کنان دهن باز کردم:
-گفت... گفت که خسته ام! م.. ی میرم روستا... ایلار و... شهرزاد و خان شایراد... اینجا پیشتن.
خان با غضب چشم هاش رو روی هم بست و نفسش رو بیرون داد بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه،مو بایلش رو توی...