#قسمت۲۰
هاخان شلاق سیاهش رو بیرون آورد، در هوا تابش داد و به زمین کوبید؛ زمین شکاف نسبتا بزرگی برداشت. بعد به چشمهای آدم خیره شد و گفت:
- دیگه حرف زدن کافیه! اجازه نمیدم حتی یک وجب از این شکاف اینورتر بیای!
آدم بالأخره چهره جدی به خود گرفت، سفیدی چشمهاش آرامآرام رو به سیاهی رفت و...