بنام خدا
پارت_۳
ملورین حیاطی بزرگ باحوضی مستطیلی در وسط آن و باغچه ای زیبا با درختان، گلان و گیاهان زیبایی که فضای آن را زیبا کرده بود. اما خودِ ملورین که پنجره های گنبدی شکل، در های چوبی با شیشه های رنگارنگ و ستون هایی عظیم که بر روی آن تصاویر ِ حیواناتی عجیب حکاکی شده بود بر شکوه عظمت آن می...
#داستان_کوتاه
#انتقال_روح
#قسمت_سوم
بعد از کلی تلاش و کوشش او را به تخت اتاق خواب رساندم. کفن را از دورش باز کرده بودم و لباس تنش کرده بودم. البته لباس که خب فقط یک پیراهن بلند بود؛ ولی نمیخواستم ل*خت بیدار شود. ممکن بود فکر کند دارم کار وحشتناکی باهاش میکنم، نمی دانم ترجیح دادم لباس داشته...
#شهر_باربی_ها
#قسمت_سوم
کمی بعد از آب خارج شدم و به سمت سبد رفتم. مرغ و سیب زمینی را از توی سبد درآوردم و گ*از دستی کوچک را هم درآوردم و روشن کردم. باربیها به کمکم آمدند تا مرغها را سیخ کنیم. آریانا گفت:
- باورم نمیشه بعد از یک ماه خودم باید غذا بپزم!
ریحانه گفت:
- من که دیگه احساس میکنم غذا...