#پارت_هفتاد_سه
با خداحافظی کردن از سیاوش به آرومی از ماشین پیاده شدم و به سمت خونمون راه افتادم که با فشردن زنگ خونه در خونمون باز شد. بیاراده به سمت سیاوش برگشتم و لبخند کم رنگی براش زدم که اونهم با عینک آفتابیش مغرورانه دستش رو برای من بالا برد. ناگهان گازش رو گرفت و از جلوی چشمهام محو شد...