#پارت_دویست_هفتاد_سه
با معصومیت، قطره اشکی از چشم جانان افتاد و با ل*بهای لرزونی گفت:
- بع... د از مردنم، لطفاً من رو ببخش... که ازت پنهونش کردم.
با این حرفش، نالهای از درد قلبم سر دادم و گفتم:
- چه مردنی؟ ما تازه به هم رسیدیم جانان. قرار بود خوشبخت بشیم، قرار بود... .
نتونستم حرفم رو ادامه...