#پارت_دویست_هفتاد_دو
با دیدن حال بد جانان، بلند هق زدم و شونههام از غم شروع به لرزین کردن که جانان با ل*بهای نیمه باز، آروم گفت:
- س... سیاوش.
با گریه صورت جانان رو ب*و*سیدم و گفتم:
- تو رو خدا حرف نزن. انرژیت رو روی من لعنتی تموم نکن. جانان، تو حق نداری من رو تنها بذاری.
بعد با عصبانیت، سرم رو...