#پارت_دویست_شصت_چهار
سیاوش مات و مبهوت امیرحسین شده بود و فهمیده بود که امیرحسین، تعادل روانی نداره چون امروز به طور آشکاری کنترل خودش رو از دست داده بود. سیاوش با لحن آرومی رو به امیرحسین کرد و گفت:
- امیرحسین، اوّل اون ماسماسک توی دستت رو روی زمین بذار. بعد مینشینیم مرد و مردونه با هم حرف...