#پارت_دویست_شصت_یک
از امیرحسین دورتر که شدیم، یک دفعه پای سمت راستم به لبهی سنگ تیزی برخورد کرد. کف پام به طرز بدی زخم شد و ازش خون در میاومد. از درد زخم پام، آخ آرومی گفتم که سیاوش با نگرانی نگاهم کرد و گفت:
- جانان خوبی؟!
سرم رو آروم تکون دادم و به دروغ گفتم:
- آره خوبم.
با این حرف، سرم...