#پارت_دویست_پنجاه_نه
ل*بهام رو تر کردم و با استرس گفتم:
- سیاوش؟
سیاوش در حالیکه اشک گوشهی چشمش رو پاک میکرد، در جوابم گفت:
- جان دلم؟
با استرس دستهام رو به هم مالوندم و میخواستم دهن باز کنم و حرفم رو بزنم که یک دفعه، ماشین گلداری جلومون به طرز وحشتناکی ترمز کرد. با دیدن ماشین، قلبم...