#پارت_دویست_پنجاه_هفت
سیاوش با دیدن سکوتم، پیش خودش فکر کرد که من از چیزی نگران هستم. نفس عمیقی کشید و اینبار لحنش رو جدی کرد و گفت:
- جانان، من بهت قول میدم که خوشبختت کنم. تموم تلاش خودم رو میکنم که لبخند رو روی ل*بهای قشنگت بیارم، پس خواهش میکنم نگرانیت رو کنار بذار و قلبت رو به من بسپار...