#پارت_دویست_پنجاه_یک
سیاوش قطره اشکی از چشمش لغزید و چشمهاش رو آروم بست و گفت:
- نفسم رو بریدی.
با عشق به سیاوش نگاه کردم. قلب مظلومم از عشق سیاوش، امروز حسابی هیجان زده شده بود. به قدری که قفسهی س*ی*نهام از هیجان بودن سیاوش در کنارم، بیاراده بالا و پایین میشد. در سمت چپ س*ی*نهام،...