#پارت_دویست_چهل_دو
با حرص فنجون و بشقاب رو در آوردم. زودی قهوه رو آماده کردم و با سینی به سمتشون رفتم که مامان و امیرحسین هر دو فنجون خودشون رو برداشتن و شروع به نوشیدن کردن. من هم روی مبل نشستم و به گلهای قالی خیره شده بودم که امیرحسین، با اخم نگاهم کرد. بعد محکم فنجون رو به سینی روی عسلی...