#ناشناس
بی توجه به پشت سر هم حرف زدن های نجمه راهی اتاقم شدم،یه دم حرف میزد و انتظار داشت بشنوم!خسته دستم رو توی گوشام کردم و با چهره سرد و سختی به سمتش برگشتم،چشم های درشت یشمیش پر از التماس خیره دریای شب چشمام بود:
-فقط یه لحظه به حرفام گوش کن.
توپ کنترل خشم، توی دستام رو با عصبانیت فشردم،...