#پارت_دویست_هشت
هه! حال و روز من گریه داشت تا شادی. امیرحسین با کت شلوار سفید و پاپیون طلایی، به سمتم اومد. دستم رو محکم گرفت و ب*وسهای روش کاشت که من بر خلاف میلم، لبخند اجباری بهش زدم و هر دو از خونه بیرون زدیم.
جشن نامزدی، توی حیاط خونهی بزرگ ما بود. با قدمهای سنگین به سمت جایگاه رفتیم و...