#پارت_دویست_چهار
با زدن این حرف، فکم رو آروم ول کرد و از من فاصله گرفت. من هم با درد، فکم رو مالش دادم و زیر ل*ب ع*و*ضیای نثارش کردم که امیرحسین به سمت تخت رفت. تکیهاش رو به تاج تخت داد و پا روی پا انداخت. با لحن مسخرهایی گفت:
- عشقم، من خیلی گشنمه. شام چی داریم؟
با حرص نگاهش کردم و با پشت دست...