#پارت_صد_نود_پنج
به لباسی که توی کاور و روی چوب لباسی آویزون شده بود، خیره شدم. باید توی بدترین روز زندگیم، اون هم توی روز جشن نامزدیم، این کفن رو به تن کنم.
آهی از درد کشیدم. نگاهم رو با اکراه از لباس نامزدیم که عینِ بختک جلوم گذاشته بودن، گرفتم. موندم اگر آه نبود، با دل بیقرارم چه غلطی...