#پارت_صد_نود
*جانان*
روی تخت، به صورت جنینمانندی توی خودم جمع شدم و به نقطهی کوری خیره شده بودم. از وقتی مامانم از اتاقم رفته بود، خیلی آروم دل به سکوت داده بودم و این سکوت لعنتیم آرومتر از نبض یک مرده بود. با فکر تلخم پوزخند کمرنگی گوشهی ل*بم نشست؛ چون امروز برای اوّلین بار مامان برای ناهار...