#پارت_صد_هشتاد_پنج
چشمهام رو با درد بستم و به بدبختی خودم گریه کردم که مامانم بعد از شنیدن صدای گریهام با عصبانیت از جاش بلند شد. جلوم ایستاد و گفت:
- الان اون پسره کجاست؟ حاضره بیاد تو رو بگیره. هان؟!
چشمهام رو با درد باز کردم و با ل*بهای لرزونی گفتم:
- ولم کرد مامان! با اینکه بهم گفت من...