#پارت_صد_هشتاد_سه
با شنیدن حرفهاش لبخندی زدم. به سمتش رفتم و م*اچ آبداری ازش گرفتم که مامانم آروم خندید و گفت:
- برو اونور دخترهی تنبل.
با حرفش خندهی ساختگی کردم. به سمت کمدم رفتم و شروع به پوشیدن لباسهام شدم که یکدفعه مامان در حالیکه شارژر گوشیم رو از چمدونم بیرون آورده بود نگاهی بهم...