#شایراد
اترین روبه روی من وایستاده بود دستام رو با حرص به کمرم زدم. این بچه، ده سال من رو پیر کرد! چشمام رو تنگ کردم:
-چی گفتی الان؟!
مظلوم نگام کرد و پاش رو زمین کوبید:
-خرم شو تا سوارت شم!
چشمام رو بستم و نفسم رو از بین پره های دماغم بیرون دادم، دندون هام رو با حرص روی هم ساییدم، ببین این نیم...