#پارت۱۰۰
نبود نقره توی این خونه اذیتم میکرد، همیشه اگه حرفی داشتم با اون میزدم، اما الان نیست که حرفهای تلنبار شده توی دلم رو بهش بزنم. به حضورش نیاز داشتم واقعا.
نگاهم دور تا دور عمارت چرخید و روی نازیلا ثابت موند که داشت ناخنهاش رو سوهان میکشید. نگاهش خورد به من و متعجب گفت:
- سلام کی...