دستاش رو گذاشت تخت سینم و چسبوندم به دیوار، تا امدم ازش فاصله بگیرم خودش رو چسبوند بهم و هی بدنش روبه تنم مالوند، با ترس جیغی کشیدم. مطمعنم اگه خان زاده این صح*نه رو می دید جفتمون رو می کشت، با اخم و عصبی جفت دستام رو گذاشتم توی سینش و با تمام توان هولش دادم،عصبی داد زدم تا به خودش بیاد:
-کورش...