از شدت خنده زمین و هوا رو گ*از می زدم، اشکم در امده بود و شکمم داشت از فشار پاره می شد با التماس مچ دستاش رو گرفتم:
-وای ... وای امیر خان تورو خدا ...
با لبخند کج نادری که کنج لباش بود. اروم از روی شکمم بلند شد، دستام رو گذاشتم روی شکمم و ته مونده خندم رو جمع کردم اشک گوشه چشمام که ناشی از فشار...