#پارت_صد_هفتاد_یک
با این حرفش تیر خلاص رو توی قلبم فرو کرد. اشکهای بیطاقتم شدت گرفتن. همینطور با ناباوری توی صورت سیاوش خیره شدم. این غیر ممکنه! حتماً یکی عشق ما رو چشم زده بود؛ وگرنه سیاوش رو چه به این حرفها؟ با دستهای لرزونم بازوی سیاوش رو گرفتم و گفتم:
- بگو که داری شوخی میکنی سیاوش...