#پارت_صد_شصت_پنج
*سیاوش*
با همون اخمی که همیشه مهمون ابروهام بود، عینک آفتابیم رو به چشمهام زدم و پام رو روی پدال گ*از گذاشتم و با آخرین سرعت ماشینم رو توی جادهی خلوت قدیمی جنگلی روندم تا به قرار لعنتیم برسم. از دور ماشین مدلبالایی رو دیدم که از بین درختها با سرعت بیرون اومد و به طور...