با رفتن خان زاده، شهرزادو ایسل، امیرنگاه خسته ای بهم انداخت.درد مند گ*ردنش رو ماساژ داد نگاهم خیره شد به در اتاقی که ساواش توش بود.امیر رد نگاهم رو گرفت و خیلی خونسرد ل*ب زد:
-زنگ زدم راننده بیاد،من و تو میریم کرج،سپردم بچه ها بیان ببرنش قبرستون خانوادگیشون خاکش کنن،اون انباریم کامل و تمیز شسشتو...