***
#پارت109
اشکهایم صورت یخ زدهام را گرم میکند و از بینفسی دارم خفه میشوم. دستم بازوی بیجانم را میفشارد و سَرم تکیه به دیوار کمد دارد؛ چرا من اینقدر بدبختم؟
هنوز هیچ خبری از وزیر نیست ولی سر و صداها خوابیده و دیگر چیزی نمیشنوم.
پاهایم را محکمتر به سینِهام میفشارم و نگاهم خیره به...