#پارت_صد_شصت
سیاوش هم با احساس محکم من رو توی بغلش فشار داد. موهام رو بو کرد و با صدای لرزونی در گوشم گفت:
- هیش! اشکهای قشنگت رو حروم نکن پرنسسم.
با این حرفش کمی آروم شدم و اشکهام رو با پشت دستم پاک کردم. از ب*غ*ل سیاوش بیرون اومدم که دیدم سیاوش قطره اشکی از چشمش لغزیده و با چشمهای...