#پارت_صد_پنجاه_چهار
سیاوش با حرفم پفی کشید و دوتّا یقهی پیرهنش رو گرفت، شروع به تکون دادن کرد و گفت:
- بابا صبر من هم یک حدی داره جانان!
بعد با دست به گ*ردنش اشاره کرد و گفت:
- از دست کارهای بچگونهاش به اینجام رسیده دیگه!
با حرفش پقی زیر خنده زدم که سیاوش با دیدن خندهام اون هم خندید و با...