#پارت_صد_پنجاه_دو
با حرف سیاوش لبخندی مصنوعی زدم و سرم رو به معنی باشه تکون دادم. آروم با هم از پلّهها پایین اومدیم. به سمت سیاوش برگشتم و گفتم:
- من برم بشینم، یکم خستهام.
سیاوش چشمهاش رو به معنی باشه باز و بسته کرد و گفت:
- زیاد دور نشی.
با حرفش بیاراده لبخندی زدم و با خستگی به سمت مبل...