#پارت_صد_سی_پنج
سیاوش با حرفم چند بار پلک زد، اخم وحشتناکی کرد و با عصبانیت گفت:
- یعنی چی جانان؟ من رو مسخرهی خودت کردی؟
با کلافگی نگاهی به سیاوش کردم و گفتم:
- نه به خدا؛ امّا... .
سیاوش با خشم وسط حرفم پرید و با داد گفت:
- امّا چی؟ من رو ل*ب چشمه میبری بعد تشنه بر میگردونی؟ مشکلت چیه تو؟...