چشمام رو که باز کردم توی یه جای تاریک بودم. چشمام گرد شد، یدفعه بلند شدم که سَرم با فک یکی برخورد کرد و صداش رو شنیدم، من جای اون طرف دردم اومد!
با وحشت اروم نگاهم رو بالا کشیدم، با دیدن قیافه کفری خان زاده که دستش رو روی فکش گذاشته بود قیافم جمع شد.
اوخی طفلک گناه داشت، خیلی بد سرم خورد، به...