***
#پارت95
سه ماهی میشود از درس فاصله گرفته ام و مغزم زیادی تنبل شده! خیلی خسته کننده است و تمرکز لازم را ندارم.
موبایل کوفتی مقابلم است و دارد برای دقایقی استراحت کردن وسوسه ام میکند.
به کرنومتری که ده ساعت و چهل دقیقه را ثبت کرده بود نگاه میکنم. لامصب! خسته ام، چشم هایم فنا رفته، امروز...
#پارت95
پدرم عمیق به صحفه ی دوم شناسنامه ی جفتمان نگاه می کند.
حدودا 10 دقیقه ای می شود همه چیز در سکوت فرو رفته و فقط، صدای گنجشک هایی که نزدیک غروب روی سیم برق نشسته اند می اید.
- همینجوری نمیشه!
با این حرف پدرم، هم من، هم حامی باهم می گویم :
- چه جوری؟
پدرم، نرم می خندد. خجل دستی به پیشانی...
این روزها هرجا که می دونستم خان زاده هست نمی رفتم، وقتی یکی می اومد می گفت خان زاده گفته برو فلان جا کارت دارم نمی رفتم، قهر نبودم! ولی خوب دیگه دوست نداشتم خانزاده رو ببینم.
اخرین استکان رو زیر سماور گذاشتم و چای خوش رنگ و وسوسه انگیز رو توش ریختم.عطر چایی توی اشپز خونه رو پر کرده بود و...