#پارت87
صورتم، پر از نفرت مچاله میشود.
به خودم میلرزم و چشم هایم، به یکباره پر از اشک میشود.
پر از التماس و پرسش، سرم به طرف امیر میچرخد.
نمیتوانست این کار را با من بکند! نه حالا که بیگناه ترین ادم این داستان من بودم.
غدهی تیره ای فلجم میکند و تصویر مات امیر، مات تر میشود:
- بخاطر...