#پارت79
#عماد
نفس عمیقی میکشم و سردرگم، پیشانیام را میفشارم و به کفش کالج قهوه ایم خیره میشوم:
- مطمعن نیستم نقشه بگیره صدرا. خیلی ریسک کارمون بالاست.
صدای ارام و ظریف اوا توجه ام را جلب میکند:
- نترس عماد، من مطمعنم امیر بخاطر من قید انتقامشم میزنه.
لبخندی به صورت معصومش میزنم و تکیه...
#پارت79
اصلا برایم مهم نیست که یک روانی رمانتیک قصد کشتنم را دارد. این برایم مهم است، که حامی گفته "او فکر می کند" و کار مَن انجا سخت تر می شود که نمی توانم یقه ی او را بگیرم و در صورتش فریاد بکشم که چرا بازی ام داده؟نمی دانم چگونه خودم را از ان کتابخانه لعنتی به کنار مادام رسانده ام تا کار...
یکه اے خوردم و خواستم عقب بکشم که خانزاده دستاش رو حصار بدنم کرد. وقتی که با پنجه هاے عضله ایش روی کمرم رو چنگ زد چهرم از درد درهم رفت.ولی خانزاده در کمال ارامش کامل به سر می برد،شاید هم ارامش قبل طوفان بود. خیلی اروم ل*ب زد:
-دیشب بهت گفتم کجا بخوابی؟!
یه لرز کردم سعی کردم خودم رو از بین دستاش...