یکه اے خوردم و خواستم عقب بکشم که خانزاده دستاش رو حصار بدنم کرد. وقتی که با پنجه هاے عضله ایش روی کمرم رو چنگ زد چهرم از درد درهم رفت.ولی خانزاده در کمال ارامش کامل به سر می برد،شاید هم ارامش قبل طوفان بود. خیلی اروم ل*ب زد:
-دیشب بهت گفتم کجا بخوابی؟!
یه لرز کردم سعی کردم خودم رو از بین دستاش...