#گیݪڋا
از پنجره ماشین به بهاره و مهرداد که توی ماشین خودشون داشتن می اومدن نگاه کردم خانزاده پر از خشم بود و بیقرار ...! نیم نگاه متعجبی بهش انداختم. نگرانش بودم، ولی جرعت حرف زدن نداشتم، صداش که ازبین دندوناش غرید امد:
-دیگه با خودم هیچ جا نمی برمت !
نیم نگاهی به رگ های در حال انفجارش کردم. می...