#پارت_صد_بیست_شیش
با حرفش لباسم رو بو کردم که به جز عطر گل یاسی که به خودم زده بودم هیچ بوی بدی از من نمیاومد. آها، فهمیدم. بهخاطر جلب توجه سیاوش داشت از هر طریقی استفاده میکرد تا من رو از چشم سیاوش بندازه؛ امّا کور خونده! دو قدم به سمت سیلا رفتم و با لحنی که ازش عصبانیت میبارید، گفتم:
-...