#پارت_صد_سینزده
سیاوش با زدن این حرف با بیعاری سرش رو دوباره روی بالش گذاشت و در حالیکه دستش رو نوازشوار روی بالش گذاشته بود. گفت:
- لامصب نمیتونم از این تخت گرم و نرم جدا بشم.
با تعجب نگاهش کردم و خواستم دهن باز کنم و حقش رو کف دستش بذارم که سریع سیاوش به تندی گفت:
- اگه دوست داری خودت برو...