#شهرزاد
روی تخته باریکی که باید می زدی به دل ابشار ایستاده بودیم. با خنده چشام رو بستم و دستم رو روی صورتم گذاشت،دوتامون باهم شمردیم:
-یک.....دو.....سه
و بعد با یه فشار محکم خودم روبه داخل پرت کردم. زیاد خیس نشده بودم، ولی باد سردی که از ابشار به داخل غارمی وزید باعث لرزم شد. با دیدن رضا زدم...