اروم لای چشام رو باز کردم،در وحله اول که همه چیز تار و محو بود کمکم همه چیز با درد پام حس شد یه اتاق بزرگ،زیر پام نرم بود!سرم رو به سمت دیگه چرخوندم که خانزاده رو دیدم. با اخم به حالت نیم خیز روی تخت بود و با چشمهای تنگ شده ساکت متمرکز محو پچ پچی بود که نمی دونم از کجا به گوش می رسد.
با تعجب...