Usage for hash tag: پارت46

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت46 نمی‌توانم نفس بکشم! قلبم زیادی وحشیانه می‌کوبد. کل تَنم نبض شده و استرس، استخوان هایم را می‌فشارد. کل سَرم پر می‌شود از حیله ی معاد برای تنهایی با رهایی که دست من امانت بود! امانت... امانت... حالا چگونه در اینه به چشم هایم نگاه کنم؟ اگر اتفاقی افتاده باشد، در چشم های او که به من پناه...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت46 به طرف دنیل می‌روم و با لبخند دست‌هایش را می‌گیرم. مانند دختر بچه‌های دو ساله پر از عشق کنارش راه می‌روم و دستش را در هوا تکان می‌دهم. خیل عظیمی از فروشنده‌های دوره گرد با اجناس رنگارنگشان، دوره امان می‌کردند و با ان زبان عجیب، از جنسشان حرف می‌زدند. یک حس خوب سراسر وجودم را گرفته...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت46 مَست عطر مارک و خوشبویش مانده ام که صدای اهوم مادام و لبخند بزرگش مرا از عمق هیپنوتیزم صدایش بیرون می کشد. تکانی میخورم و اخم هایم را درهم می کشم. صاف می نشینم و در نگاه خندان حامی چشم تنگ می کنم : - اما من تسلیم نمیشم. حامی شانه بالا می اندازد و کنج لَبش را متفکر پایین می کشد. - موفق...
  4. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت46 #واژگون #فصل_دوم #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    اروم لای چشام رو باز کردم،در وحله اول که همه چیز تار و محو بود کمکم همه چیز با درد پام حس شد یه اتاق بزرگ،زیر پام نرم بود!سرم رو به سمت دیگه چرخوندم که خانزاده رو دیدم. با اخم به حالت نیم خیز روی تخت بود و با چشمهای تنگ شده ساکت متمرکز محو پچ پچی بود که نمی دونم از کجا به گوش می رسد. با تعجب...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    از ترس کپ کرده بودم ،من با این پاهای چلاق که رو زمین نمیشه گذاشتش با یه اتاقک دور افتاده خ*را*ب ...ناگهان چشم های یخ زده خان زاده و تصور خشمگین شدنش در نظرم نقش بست، وای خان زاده ! این دفعه دیگه دارم میزنه. پتو رو کشیدم تا بالای سرم و توی خودم جمعه شدم و به ظاهر خودم رو به خواب زدم، این جوری...
بالا