#پارت45
سرم رو برگردوندم، با دیدن ویلیام که به من رو به پهلو چرخوند نفسم رفت، انگار از ترس من خیلی خوشش اومده بود، که توی یک حرکت
ناگهانی من رو روی دوشش انداخت و آروم زیر ل*ب زمزمه کرد؛
- دلم برات سوخت، اگر مهمونی درکار نبود عمراً میاوردمت.
خیلی خسته بودم، حوصله تقلا کردنم نداشتم، من رو از...
#پارت45
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری
#پارت45
او نزدیک میشود و من، گریان و پر التماس خودم را روی زمین عقب عقب میکشم.
خاطرات مزخرف یکی یکی در مقابل چشم های تار از اشکم اکران میشود و سرعت مرا کند میکند.
- غلط کردم معاد، به خدا دیگه هیچ حرفی نمیزنم، ولم کن، بهم دست نزن، به جون خودم قسم که خودمو میکشم اگه دستات بهم بخوره.
مشغول...
#پارت45
دل دیدن ابتین را نداشتم ان هم با ان اوصافی که راجبش شنیده بودم.
تهدیدهای دیاکو را به جان خریده بودم و حتی پا به پای او تهدید کرده بودم.
و چه تهدید بزرگتر از دنیل اسکوبار، سلطان کوکائین جهان برای دیاکو وجود داشت؟
فقط شانس بَدم آنجا بود که خبر فراموشی یاس را داشت! ولی مگر من مرده باشم...
#پارت45
می خواهم به حضورش بی توجه باشم، برای همین بکل وجودش را انکار می کنم و با گذاشتن ماگ نسکافه ام روی میز وسط آشپزخانه ، صندلی را عقب می کشم و می نشینم.
زیر چشمی به شلوار پارچه ای جذب طوسی اش خیره ام و گوشم پیش حرف های مادام است.
- اقا فرداشب عیده، قصد دارید سفره هفت سین بندازید؟
و بعد در...
هُوالحق!
#پارت45
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#پایان_فصل_اول