Usage for hash tag: پارت44

ساعت تک رمان

  1. یگانه

    درحال تایپ رمان بیگانه شناس | یگانه جان کاربر انجمن تک رمان

    #پارت44 یگانه: تمام تنم مثل بید می‌لرزید، از انباری می‌خواد خارج بشه که بازوش رو می‌گیرم؛ - وی...وی.. لیام...ن...نرو... دندون‌هام از شدت سرما بهم می‌خورد، بازوش رو از دستم بیرون می‌کشه و هلم می‌ده که به زمین پرت میشم؛ - خفه شو! اگر دختر خوبی باشی، یک روز بیش‌تر توی این وضعیت نگهت نمی‌دارم. دستی...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت44 گرمای دست هایش که روی گونه ام می‌نشیند، کل جانم می‌لرزد و سد بغضم می‌شکند. سرم را انقدر عقب می‌کشم که به دیوار می‌خورد. - چقدر بزرگ شدی رها! لَب هایم را نمی‌توانم کنترل کنم و نگاه ه*یز و خیره اش روی لرزش ان نشسته... کاش کور به شود. چشم هایش، از لرزش لَب هایم، اهسته به طرف چشم هایم کشیده...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت44 " یاس" اهسته بین پلک‌هایم را می‌گشایم. نور افتاب، چشم‌هایم را می‌زند و باعث می‌شود همه جا را سفید ببینم. اهسته انگشتم را تکان می‌دهم سردرد و سرگیجه دارم. کم کم، تصاویر دارد واضح می‌شود. دَهانم، گس و تلخ است... همه چیز،در یک خلع ارام و بی‌هیاهو فرو رفته، صدای موزیک ملایم می‌اید و رنگ...
  4. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت44 "یاس" پتو را تا ان جا که می شود روی سرم کشده ام. مانند کودکی بی پناه، تَن خسته ام را گهواره وار در اغوش کشانده ام. دست های مهراد از روی پتو سرم را نوازش می کند و صدای پچ پچ هایش می اید. - خسته نشدی از بس خوابیدی دختر ؟ اهمیتی به صدای ارام و نگرانش نمی دهم و چشم هایم را می بندم. عجب وضع...
  5. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت44 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد خیره در دو گوی یشمی معصوم گیلدا بودم. چشماش شده بود صدفی برای نگه داری از مروارید های که بی مهابا و با سرعت روی صورتش می ریختند ، توی چشماش می درخشید و برق خاصش بر معصومیت صدبرابر نگاهش می افزود و دل سنگ رو برای اروم کردنش نرم می کرد. داشتم بی طاقت می شدم برای ب*غ*ل کردن و نوازش کردن مو...
بالا