#پارت42
#مختوم_به_تو
آستینهای بلوز مردانهی سفید رنگش را تا آرنج تا میزند. زنجیر نقرهای براقش را روی گر*دن مرتب میکند و بعد از بستن زیپ شلوار و کمربندِ سَگَکدار و گرانش، با ادکلن محبوبش دوش میگیرد.
با ماسکِ مو و ژلِ خیس حالتدهنده هم به موهایش میرسد و سر آخر، ژل صورت بعد از اصلاح را...
#پارت42
کل تَنم از شرم یخ میزند و من دریده هم انقدر بی حیا نیستم که بتوانم به راحتی این موضوع را بازگو کنم.
احساس بدی جانم را در بر میکشد؛ حسی مثل بَد بودن!
دستم را روی صورتم میگذارم، زانو هایم را در اغوشم جمع میکنم و سَرم را بین زانو و شکمم قایم میکنم.
صدای هوف کلافه عماد میاید!
عصبی و...
#پارت42
"یاس"
خیرهام به دری که حامی از ان رفته بود.
رفتنی که هیچ برگشتی ندارد! شاید بعد از برگشتنم به ایران دوباره به استخدام نیرو انتظامی درامدم.
گرچند چرخ چرخیده و در بین مردم ان همه زحمات به فراموشی سپرده شده، البته، خوب و بد همه جا هست.
حالا دیگر هیچ کس و هیچ چیز در انتظارم نیست.
به معنای...
#پارت42
چقدر خوش خیالم... چقدر ساده ام.
یکی نیست به من بگوید خر خدا تو اخر کی شانس داشتی که این دفعه ی دومت باشد؟
این همه خانه در کابل است الا و بلا باید بروم در خانه ی برادر یزدان؟
الان تنها شانس باقی مانده ام ان حرفی است که هنگام ب*غ*ل کردن معصومه در گوشش خوانده ام!
(به برادرت بگو با پلیس ایران...
هُوالحق!
#پارت42
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#گیلدا
از اتاق بیرون امدم و بالیشتک کوچولو رو زیر بغلم گذاشتم ، چوب رو توی دستام گرفتم. شاید این امانتی رو که می بردم شهرزاد باهام اشتی کنه!
اروم اروم از سالن رد شدم. مثل یه لاک پشت پاشکسته شده بودم. ا*و*ف!از پله ها لنگ زنان و با احتیاط پایین امدم حرف خانم توی گوشم زنگخورد:
«گیلدا مراقب باش...