Usage for hash tag: پارت19

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    *** #پارت19 دستم را زیر ب*غ*ل زده ام و با چهره‌ی تخس و پر حرصی، این طرف میز کار وزیر، در حالی که انگار کل خانواده ام توسط این دو نفر به قتل رسیده، به وزیر و دارک وان نگاه می‌کنم. چشم تنگ می‌کنم و حرصی لَب هایم را بهم می‌فشارم. صدای آرام و جدی وزیر، دوباره در اتاق می‌پیچد: - ببین مائده، منطقی فکر...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت19 ساعت، حول و حوش نه شب بود. نه برای نهار پایین رفته بودم و نه برای شام! به دیس دست نخورده ای که سلطان برای نهار برایم اورده بود نگاه می‌کنم. برنج زعفران دار خوش لعابی بود اما دلم هوس کته های شور مادرم را کرده... اب بینی‌ام را با دستمال کاغذی می‌گیرم و دستی پای خیسی چشم هایم می‌کشم. همیشه...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت19 #سناریوی_جایگزین #امیروالا #انجمن_تک_رمان
  4. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت19 نگاه غم زده‌ام به سینی غذاست! قشنگ ضرب المثل دوستی خاله خرسه را به وصف کشیده‌اند...نگاه‌ام بلند می‌شود و با عبور از پیچک‌هایی که دور حصار آلاچیق سنگی سفید زیبا کشیده شده‌اند به نم‌های نشسته روی شاخه‌های خشک شده و اندک برگ‌هایی که دارد می‌رسم. شال بافت طوسی را روی سرم می‌کشم تا از سوز...
  5. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت19 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! *** #رمان_واژگون #صبا_نصیری #صبا_نوشت
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    روبه روی خانزاده ایستاده بودم، اتاق خان زاده گرم بود و باعث می شد بدنم لس شه، ضعف داشتم و نمی تونستم روی پاهام وایسم. هی اون پا این پا می کردم. دل دل می کردم برای نشستن ولی خب:«نشستن مساوی تنبیه دوبرابر» اب دهنم رو قورت دادم خانزاده با چشمهای تنگ شده همه واکنشام رو زیر نظر گرفته بود یه ابروش...
  7. miladsardari

    کامل شده داستان کوتاه زندگی تا اطلاع ثانوی قطع می‌باشد|میلادسرداری کاربر تک رمان

    #پارت19 با دیدنش ضربان قلبم به شدت بالا رفت و هیجان و اضطراب تمام وجودم را گرفت. رویش را که برگرداند و نگاهم کرد دنیا بر سر هوار شد؛ چشمانش، موهای رهایش، طراوت و شادابی صورت مثل ماهش و آن لبخند زیبا با دندان های درشت سفید رنگش تمام انگیزه‌ی من برای ادامه دادن این زندگی بود. انگیزه ای که فراموشش...
بالا