#پست۵
#قاصدکها_میرقصند
چشمانت را ببند، تصور کن من کنارتم، آیا آن حس را داری؟ یا میدانی فقط خیال است چون دیگر نیستم. چون دیگر به کسی که دو بار اشتباه کند فرصتی داده نمیشود. این را در ذهنت فرو کن مردم خدا نیستند که هر اشتباهی کنی ببخشند.🌚🎻
#قاصدک_ها_میرقصند
#دلنوشته
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
#پست۵
#دلنوشته_فورلسکت
گاهی حسودی میکنم به آنهایی که عاشقانه دوستشان داشتی. من هم جزوءشان بودم؟
دلتنگیها چقدر بد هستند آنقدر که اگر بخوام برایت از رویش مقاله بنویسم شاید پنجاه صفحه بشود.
و حالا میخوام بگویم من به خاطر تو عاشقانه گلها را دوست دارم یادت است وقتی گلی میدیدی روی سرمان پر پر...
#پست۵
صبح که از خواب پا میشم، تنم بوی تو رو میده.
حتی تیشرت و شلوارکِ پنبهایِ بهارهم!
نه که تو دیشبش پیشِ من بوده باشی ها؛ نه!
فقط، تموم شب رو توی خیالم بغلت کردم!
موهام افشونتره و فرفریتر!
دوست دارم اینجوری فکر کنم که تا خودِ صبح طُره طره ازشون سَوا کردی و لای انگشتات پیچیدیشون.
آفتاب...
#پست۵
بهشتی میان یقه و گر*دنِ توست و من بالاترینِ درجهی این بهشت را،
که سیبِ آدمِ توست،
با جان و دل می*ب*و*سم! که بوسیدنیترین جاست.
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#پازل
#دلنوشته_پازل
#انجمن_تک_رمان
پینوشت: خیلی قبلترها خونده بودم که بهشت، درجه داره و بالاترین درجه، فردوس نام داره.
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری
#پست۵
دلش میگیرد. از طرفی هم ماهک، همهی جانش بود. کمی حسود بود و پرتوقع و شاید هم مقداری گوشت و زبان تلخ؛ اما باز هم ذرهای از عشقی که نسبت به او داشت، کم نمیشد. برای همین نه خرده میگیرد و نه با او بحث میکند.
بابا بهرام چون همیشه قصد دارد دعوا و کینهها را...