#پارت۴۲
به محض دیدن اساماس گور به گوری، ترس مَرسام پرید و به جاش یه کف گرگی تو صورتش خوابوندم.
_ اِی درد، اِی مرض، اِی زهر مار... الهی حجلَت رو سر کوچه بزنم دورش برقصم بزمجه... میمُردی یه اِهِنی یه اُهُنی یه صدایی از خودت گسیل بدی اینجوری از ترس تشنج نزنم؟
اساماس با درد دماغ پهنش رو با...