#پارت_بیست_سه
به سرعت گردنم رو کج کردم و به ساعت دیواری نگاه کردم. هشت تمام بود! فقط یک ساعت وقت داشتم تا آماده بشم! با هول از تخت پایین اومدم. بدوبدو به سمت دستشویی رفتم که با دیدن صورتم از توی آیینه بیاراده از خودم خوف کردم؛ چون قیافهام شبیه تارزان خدابیامرز شده بود. صلواتی زیر ل*ب فرستادم...