#پارت_بیست_دو
بابا انگشتش رو به سمتم کشید. لحنش جدی شد و گفت:
- فقط یک؛ امّا داره دخترم.
با تعجّب به بابا نگاه کردم. با نگاه سوالی گفتم:
- امّا چی؟!
- امّا من نمیتونم مستقیم بیام تو رو مدیر شرکت بکنم؛ چون هنوز قلق کار رو نمیدونی و زیاد هم در این زمینه تجربه نداری؛ پس بهخاطر همین تصمیم گرفتم...