...یارو چهطوره؟
از ب*غ*ل بابا بیرون اومدم و به صورت امیرحسین نگاه کردم و با اکراه گفتم:
- خوبه خطر رفع شد.
امیرحسین نفس راحتی کشید و گفت:
- خب خودت چهطوری؟
بدون جواب دادن به امیرحسین صورتم رو به سمت بابا برگردوندم و گفتم:
- مامان از تصادف خبر داره؟
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک